ترس ها همان زندگی هستند

ساخت وبلاگ

ترس چند ماه پیش من این بود که موقع خواب زلزله بیاد و گلدون های بالای تختم بیفتن روی سرم یا وقتی پشت میز کارم نشستم نصف ساختمون زیر پاهام بریزن. ترس پنج ماه پیشم این بود که کارم رو از دست بدم و تا ابد توی اتاقم حبس بشم.ترس سه ماه پیشم این بود که نتونم از کارم بیرون بیام و تا ابد توی دفتری گیر کنم که مجبور بودم با همکارای نچسبم معاشرت داشته باشم.حالا دارم ترس های جدیدی برای خودم دست و پا میکنم. تا زنده بمونم. برای بقا احتیاج دارم از چیزی مثل سگ بترسم. مثل آدمی شدم که مدت ها توی یکی از وسیله های شهربازی گیر کرده بوده و مدام بین آسمون و زمین تکون تکون خورده. حالا که پاهاش رو روی زمین گذاشته، فک میکنه یه چیزی کمه. باید دوباره بلرزه. میخوام سریعا دوباره بپرم توی یکی از اتاقکای شهرباری تا صدای اره برقی بیفته به جونم.

محرومیت موقت دلچسب...
ما را در سایت محرومیت موقت دلچسب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ngrb بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 29 دی 1399 ساعت: 17:04